جان میدهم به گوشه زندان سرنوشت
سر را به تازیانه او خم نمی کنم!
افسوس بر دوروزه هستی نمی خورم
زاری براین سراچه ماتم نمی کنم.
با تازیانه های گرانبار جانگداز
پندارد آنکه روحِ مرا رام کرده است!
جان سختی ام نگر، که فریبم نداده است
این بندگی، که زندگیش نام کرده است!
بیمی به دل زمرگ ندارم، که زندگی
جز زهر غم نریخت شرابی به جام من.
گر من به تنگنای ملال آور حیات
آسوده یکنفس زده باشم حرام من!
تا دل به زندگی نسپارم،به صد فریب
می پوشم از کرشم? هستی نگاه را.
هر صبح و شب چهره نهان می کنم به اشک
تا ننگرم تبسم خورشیدو ماه را !
ای سرنوشت، ازتو کجا می توان گریخت؟
من راهِ آشیان خود از یاد برده ام.
یکدم مرا به گوش? راحت مرا رها مکن
با من تلاش کن که بدانم نمرده ام!
ای سرنوشت مرد نبردت منم بیا !
زخمی دگر بزن که نیافتاده ام هنوز.
شادم از این شکنجه خدا را،مکن دریغ
روح مرا در آتشِ بیداد خود بسوز!
ای سرنوشت، هستی من در نبرد توست
بر من ببخش زندگی جاودانه را !
منشین که دست مرگ زبندم رها کند.
محکم بزن به شانه من تازیانه را
گردآوری: ناصح پهلوانی
خ?شهویستی من!
چ?ن بهرایی دا،
چاوهکانت وا ببین? من به تهنیایی
خ? د?ی من ک?تری بن گو?سوانهی چاوهکهی ت? بوو!
نهتدهزانی من به ب? ت?
??حی نهسرهوتم؟
وهک گو?ی ن?و ش?رهکاتی وهرزی ب? باران
ز? دهژاک?، سیس دهب?، دهمر?!
سهد مهخابن من ئهوینداری ههژار و ت? له خ?بایی...
ئ?سته سهرگهردان...
وا دهپ?وم کو?ره??ی سهختی ژیانی تووش
تو?شه خا?ی، دهس بهتا? و قا?ب?کی ب? د? و ههستم!
ئیتر ئهم تا?اوه بادهش، ئ?قره نابهخش?
من تهژی دهردم
نوقمی ها?اوی خهیا?م
شاعیر?کی شهوگه?ی مهستم
?هنگه نهمناسیتهوه ئهمجاره بمبینی!
بهفری وهرزی خهم
د??ی د?می کردووه ج?گهی ?نووی ماتهم
ون بووه سیمای لاوهتیم، تهنیا
تاپ?یهک ماوه...
تاپ?یهکی ن?و مژ?کی خ??هم?شی خهم!
?هنگه چارهنووسی من واب?
وهک چل?ن تهنیا له دایک بووم
ههر بهتهنیاش ?ابو?رم ژین
تازه ئاخر ههر به تهنیایی
سهر بن?مه باوهشی مهرگ و
بایهقوش له کاولاشی ن?و د?ی خ?مدا
ب?م بخو?ن? ئایهتی یاسین
خ?شهویستم! کات? من مردم
قهد مهپرسه چ?ن به ب? ت? ژینم ت?په? کرد
ژین نهبوو، ههر ساته مهرگ? بوو
قهت ههوا?ی شو?نی مهرگ و گ??هکهم له کهس مهپرسه، بهس
من به?ینم برده سهر، پهیمانهکهم نهشکاند
کاتی مهرگیش دوا ههناسهم ههر به یادی ت?وه هه?ک?شا
دوا وشهم ههر ناوی ت?، ههر ناوی ت?، ههر ناوهکهی ت? بوو!
عناوین یادداشتهای وبلاگ